ايليا جون بزرگ مرد كوچك

آخرين روزهاي ماه رمضان

د يروز ماماني براي افطاري منوي غذاهارو در اختيارم گذاشت و از من براي درست كردن افطاري نظر خواست و گفت ايليا جان افطار چي دوست داري تا برات درست كنم من هم كمي فكر كردم وچون تازه ناهار خورده بودم وگرسنه ام نبود گفتم ماماني افطار من  روزه ام چيزي نميخورم......     چند وقتيه كه ابراز محبتم نسبت به مامان وبابا زياد شده وهر چند دقيقه يه بار ميپرم تو بغل ماماني ويا بابايي وبوسه بارانشون ميكنم يكي از همون روزها كه تو بغل ماماني بودم ودر حال لاو تركوندن به ماماني گفتم :مامان جون خيليييييييييييي دوستت دارم ماماني هم از فرصت سوء استفاده كرد وبه اصطلاح مادر شوهر بازي اش از همين حالا گل كرد ...
28 مرداد 1391

دعوت افطاري رمضان 91

چند روز قبل افطار خونه دايي بابا جون دعوت بوديم كيميا جون دختر دايي بابايي ودوست خوب منه كه در اون شب خيلي با هم بازي كرديم چند تا از عكسهاي مربوطه رو گذاشتم تا در دفتر چه خاطراتم براي من به يادگار بمونه....... درعكس زيرغرق تماشاي تلويزيون بودم كه ماماني بدون هماهنگي ازمن عكس گرفت(البته چنگال به دهان):   اي واي ماماني حداقل هماهنگ ميكردي يه ژست خوشگل ميگرفتم....   من وكيميا جون دوست خوبم......   در اين عكس مشغول بازي بوديم واز اونجايي كه سياست مردونه من بيشتر بود تو بازي هامون ماشين بازي رو انتخاب كرديم...   ...
21 مرداد 1391
1450 0 106 ادامه مطلب

سفر به شمال رمضان 91

پنجشنبه تصميم گرفتيم سفر دو روزه به شمال داشته باشيم سفر بسيار خوبي بود   در عكسهاي زير تو اتاق ريحانه جون (دختر دايي جونم) مشغول بازي هستم كه ماماني در حين  بازي كردن از ما عكس گرفته:    مشغول ساختن صندلي براي خودم هستم وبعد از اتمام كارم روي صندلي نشستم تا خستگي ام كم بشه   ريحانه جون   من نيستم....... اگر گفتيد كجا رفتم ؟؟؟؟؟؟من كه جايي رو نميبينم چون چشمامو بستم پس به طور حتم شما هم منو نميبينيد!!!!!!!   اينجا گير دادم به زن دايي جون و داد ميزدم زن دايي بيا منو پيدا كن من نيستم...   داليييييييييييييييييييييي من اينج...
17 مرداد 1391

شاليزار سفر به شمال رمضان91

اين عكس زمين كشاورزي مادر جونم هست كه در نصفي از زمين محصولات برنجشون رو درو كردند........   مسير ورود به شاليزار .... من در حال عبور از مرزهاي زمين كشاورزي .....   در عكس زير من بالاي آلاچيق (كيمه)در زمين شاليزاري هستم...   در مسير بازگشت به منزل چند تا گل چيدم كه كلا در تمامي مسير اين گلها رو از خودم جدا نميكردم وهر چقدر ماماني تلاش كرد تا من اين گلها رو دور بندازم نشد وميگفتم ماماني اين گلها رو براي شما چيدم ونبايد دور بندازيشون ودر انتها اين گلها سر از گلدون مادر جون در آورد.... در عكس زيرمن شاهانه بر روي شانه هاي بابايي حمل ميشدم.... ...
16 مرداد 1391
1636 0 127 ادامه مطلب

وقتي آقا ايليا مامان ميشود

منن نئعاذ اتبارعرتبلاذاذ ربغلرغبرلسغيبلعلالاغبالغغب اربغرذزذزرذبررذزذبزلزرززاززرطذزرزرزذطزرزرزرزرطذذيطايايززر يادادشتهاي بالا رو خودم نوشتم وچون كمي خصوصي بود به زبان ميخي نوشتم تا فقط خودم مفهوم كلمات رو بفهمم ديروز بعد از اومدن از كلاس لباسهاي ماماني رو پوشيدم وچون از ديد مامانم جالب بود چند تا از عكسهامو گذاشت تا برام به يادگار بمونه :            ...
5 مرداد 1391
2651 0 119 ادامه مطلب

مرداد 91

در اين عكس كارگران مشغول رنگ آميزي نماي بيروني ساختمان هستند ومن از پنجره مشغول نگاه كردن به آنها هستم...... ...
1 مرداد 1391

اول ماه مبارك رمضان

امروز روز اول ماه مبارك رمضان است ومن هنوز مفهوم اصلي روزه گرفتن رو نميدونم شايد تا سال آينده بدونم كه چرا مامان وبابام روزه ميگيرند وروزه يعني چه؟   ماه رمضان ماه مهماني خداوند متعال بر شما دوستان عزيزم مبارك باد از چهارشنبه كه دوره جديد موسيقي ام شروع شده من مشغول يادگيري نتهاي موسيقي هستم تا امروز نتهاي روي خطوط حامل رو ياد گرفتم ولي نتهاي بين خطوط حامل رو كامل نميدونم ومشغول يادگيري آن هستم  نتهاي گرد وسفيد وسياه وچنگ رو نيز ياد گرفتم وزماني كه مامان جون ميگه نت گرد رو بزن با انگشت هام چهار تا رو نشون ميدم وبه اندازه چهار انگشت تو فلوت فوت ميكنم و نت سفيد دو ضرب و نت سياه يك ضرب ونت چنگ كه نيم ضرب ا...
1 مرداد 1391
1