آخرين روزهاي ماه رمضان
د يروز ماماني براي افطاري منوي غذاهارو در اختيارم گذاشت و از من براي درست كردن افطاري نظر خواست و گفت ايليا جان افطار چي دوست داري تا برات درست كنم من هم كمي فكر كردم وچون تازه ناهار خورده بودم وگرسنه ام نبود گفتم ماماني افطار من روزه ام چيزي نميخورم...... چند وقتيه كه ابراز محبتم نسبت به مامان وبابا زياد شده وهر چند دقيقه يه بار ميپرم تو بغل ماماني ويا بابايي وبوسه بارانشون ميكنم يكي از همون روزها كه تو بغل ماماني بودم ودر حال لاو تركوندن به ماماني گفتم :مامان جون خيليييييييييييي دوستت دارم ماماني هم از فرصت سوء استفاده كرد وبه اصطلاح مادر شوهر بازي اش از همين حالا گل كرد ...
نویسنده :
ايليا جون
13:22